شماره ٢٤٧: چه خوش است اگر بود آنقدر هوس بلندى منظرت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چه خوش است اگر بود آنقدر هوس بلندى منظرت
که بران مکان چو قدم نهى خم کرد شى نخورد سرت
بدو روزه مهلت اين قفس دلت آشيانه صد هوس
نه آگه از طپش نفس که چه بيضه ميشکند پرت
همه راست جاده پيچشى همه راست خجلت گردشى
تو چنان مرو که زلغزشى بکجى زند خط مسطرت
چو گل از طبيعت بى نشان بخيال داشتى آشيان
به برهنگى زدى اين زمان که دميد پيرهن از برت
چو حباب غير لباس تو چه توقع و چه هراس تو
نه تو مانى و نه قياس تو چه کشند جامه زپيکرت
نه عروج نغمه قدرتى نه دماغ نشه فطرتى
چو غبار واعظ عبرتى و هواست پايه منبرت
بدماغ افشره عنب مپسند اين همه تاب و تب
که زسير انجمن ادب فگند بعالم ديگرت
زفسون مطرب و چنگ آن مکش آنقدر اثر فغان
که بفهم ناله عاجزان کند التفات هوس کرت
غم قدر بيهده خوردنى همه سکته دارد و مردنى
حذر از بلاى فسردنى که رسد زمنصب گوهرت
طلبى گر از تو بجا رسد بسر اوفتد چو بپا رسد
سر آرزو بکجا رسد زدماغ آبله ساغرت
زسواد نسخه خشک وتر بکلام (بيدل) ما نگر
که بحيرت چمن اثر شود آب آينه رهبرت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید