شماره ٢٣٨: چو حبابم الفت و هم بقا زنجير پاست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چو حبابم الفت و هم بقا زنجير پاست
خانه بر دوش طبيعت را هوا زنجير پاست
در گرفتاريست عيش دل که مجنون ترا
مطرب ساز طرب کم نيست تا زنجير پاست
چون کنم جولان بکام دل که با چندين طلب
از ضعيفيها چو اشکم نقش پا زنجير پاست
طاقتى کو تا کسى سرمنزلى آرد بدست
هر کجا رفتيم سعى نارسا زنجير پاست
مرد را کسب هنر دام ره آزادگيست
موج جوهر آب جوى تيغ را زنجير پاست
بى تأمل از مزار ما شهيدان نگذرى
خاک دامنگير ما بيش از حنا زنجير پاست
خط پشت لب چو ابرو نيست بى تسخير حسن
معنى آزاد است اما سطرها زنجير پاست
ما زکورى اينقدر در بند رهبر مانده ايم
چشم اگر بينا بود بر کف عصا زنجير پاست
خاکسارى نيز ما را مانع وارستگيست
تا بود نقشى بجا از بوريا زنجير پاست
قيد هستى تا نشد روشن جنون موهوم بود
آنکه ما را کرد با ما آشنا زنجير پاست
بر بساط پايه وهم آنقدر تمکين مچين
سلطنت را سايه بال هما زنجير پاست
عالمى در جستجوى راحت از خود رفته است
ميروم من هم ببينم تا کجا زنجير پاست
بيخودان اول قدم زين عرصه بيرون تاختند
اى جنون رحميکه ما را هوش ما زنجير پاست
(بيدل) از توصيف زلف و کاکل اين گلرخان
مقصد ما طوق گردن مدعا زنجير پاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید