شماره ٢١٩: جائيکه نه فلک زحيا سرفگنده است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
جائيکه نه فلک زحيا سرفگنده است
چون گل چمن دماغى اقبال خنده است
ديديم دستگاه غرور سبک سران
سرايه کلاه همه پشم کنده است
منصوبه خرد همه را مات وهم کرد
زين عرصه خاکبازى طفلان برنده است
از خاک برنداشت فلک هر قدر خميد
باريکه پيرى از خم دوشم فگنده است
بر عيب خلق خورده نگيرند محرمان
اى بيخبر من و تو خدا نيست بنده است
ناموس احتياج بهمت نگاهدار
دست تهى جنون گريبان درنده است
تا تيشه ات بپا نخورد ژاژ خامباش
دندان دميکه پيش فتد لب گزنده است
از ياس مدعا ره آرام رفته گير
اين دشت تخته کف افسوس رنده است
ما را مآل کار طرب بى دماغ کرد
بوى گل چراغ درين بزم گنده است
(بيدل) مباش غره سامان اعتبار
هر چند رنگ بال ندارد پرنده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید