شماره ٢٠٢: تا غبار خط بران حسن صفا پيرا نشست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا غبار خط بران حسن صفا پيرا نشست
يک جهان اميد در خاکستر سودا نشست
داغ سوداى تو دود انگيخت از بنياد دل
گرد برميخيزد از جائى که نقش پا نشست
حيرت ما دستگاه انتظار عالميست
هر که شد خاک سر راهت بچشم ما نشست
حسن در جوش عرق خفت از ترددهاى ناز
آب اين گوهر زشوخى بررخ دريا نشست
پر گران خيزيم از سعى ضعيفيها مپرس
نقش سنگى کرد گل تمثال ما هر جا نشست
فيض عزلت عالمى را در بغل مى پرورد
مردمک در سايه مژگان فلک پيما نشست
سربلندى خواهى از وضع ادب غافل مباش
نشه برميخيزد از جوشيکه در صهبا نشست
پير گرديدى دگر با دل گرانجانى مکن
پنبه ات تا چند خواهد بر سر مينا نشست
در دل ما چون شرار کاغذ آتش زده
داغ هم يک لحظه نتوانست بى پروا نشست
يک جهان موهومى از آثار ما پرميزند
اى فنا مشتاق بايد درخيال ما نشست
حسرت دل را زمينگيرى نميگردد علاج
ناله در سير است (بيدل) کوه اگر از پا نشست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید