شماره ١٩٨: تا زجنس تب و تاب نفس آثارى هست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا زجنس تب و تاب نفس آثارى هست
عشق را با دل سودا زده ام کارى هست
کو دلى کز هوس آرايش دکانش نيست
در صفاخانه هر آينه بازارى هست
خلقى آفت کش نيرنگ خيالست اينجا
هيچکس نيست خر اما همه را بارى هست
خاک گشتيم و زتأثير خيال تو هنوز
دل هر ذره ما چشمه ديدارى هست
ما و من هيچ کم ار نعره منصورى نيست
تا نفس هست حضور رسن و دارى هست
اى دل ابرام مکن چشمش اگر جان طلبد
از مروت مگذر خاطر بيمارى هست
باعث قتل من از لاله رخان هيچ مپرس
اينقدر بس که بگويند گنهکارى هست
آتش حسن که در دير خيال افتاده است
شمع هم سوخته قشقه و زنارى هست
زخم ما را اثر اندود تبسم مپسند
که درين موج گهر گرد نمک زارى هست
به که در پيش لبت عرضى خموشى نبرد
طوطى ئى را که زشکر سرگفتارى هست
يارب از پرتو ديدار نگردد محروم
محفل حيرت ما آينه مقدارى هست
عمر در ضبط نفس صيد رسائى دارد
تا توانى بگره گير اگر تارى هست
همچو آن نغمه که از تار برون آيد
اگر ار خويش روى جاده بسيارى هست
تاب خورشيد جمالش چو ندارى (بيدل)
در خيال خط او سايه ديوارى هست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید