شماره ١٧٢: بندگى هنگامه عشرت پرستيها بس است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بندگى هنگامه عشرت پرستيها بس است
طوق گردن همچو قمرى خط جام ما بس است
غير داغ آرايش دل نيست مجنون مرا
جوهر آئينه اين دشت نقش پا بس است
گر بساط راحت جاويد بايد چيدنت
يک نفس مقدار در آئينه دل جابس است
مى پرستان فارغ اند از عرض اسباب کمال
موج صهبا جوهر آئينه مينا بس است
هرزه زين طوفان بروى آب نتوان آمدن
گوهر ما را کنار عافيت دريا بس است
عرض هستى گر باين خجلت کشايد بال ناز
گرد پروازت همان در بيضه عنقا بس است
در بساط دهر کم فرصت چه پردازد کسى
بهر خجلت گر نباشد حاجت استغنا بس است
داغ نيرنگيم تاب آتش ديگر کراست
دوزخ امروز ما انديشه فردا بس است
حاجت سنگ حوادث نيست در آزار ما
موى سر چون کاسه چينى شکست مابس است
يکشرر برق جنون کار دو عالم مى کند
انتقام از هر چه خواهى آتش سودا بس است
گر نباشد ساز گل گشت چمن (بيدل) چه غم
بادبان کشتى من دامن صحرا بس است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید