شماره ١٦١: بسکه دشت از نقش پاى ليلى ما پر گل است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه دشت از نقش پاى ليلى ما پر گل است
گردباد از شور مجنون آشيان بلبل است
حسن خاموش از زبان عشق دارد ترجمان
سرو مينا جلوه را کوکوى قمرى قلقل است
بسکه مضمون نزاکت صرف سرتاپاى اوست
گر کف دستش خطى دارد رگ برگ گل است
در خراش زخم عرض رونق دل ديده ام
چشمه آئينه را جوهر هجوم سنبل است
نيست کلفت تن بتشريف قناعت داده را
غنچه را صد پيرهن باليدن از يک فرگل است
آدمى را بر لباس صوف واطلس فخر نيست
ديده باشى اين قماش اکثر ستوران اجل است
همچو قمرى سرو هم از بند غم آزاد نيست
حسن و عشق اينجا بپا زنجير و برگردن غل است
با قد خم گشته از هستى توان آسان گذشت
کشتيت گر واژگون گردد درين دريا پل است
بعد مردن هم نيم بيدستگاه ميکشى
هر کف خاک من از نقش قدم جام مل است
(بيدل) از خلق اند خوبان چمن صياد دل
شاهد گل را همان آشفتن بو کاکل است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید