شماره ١٣٨: بر روى ما چو صبح نه رنگى شکسته است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بر روى ما چو صبح نه رنگى شکسته است
گردى ز دامن طپش دل نشسته است
بى آفتاب وصل تو بخت سياه ما
مانند سايه آينه زنگ بسته است
زاهد حذر ز مجلس مستان که موج مى
صد توبه را بيک خم ابرو شکسته است
در بزمگاه عشق هوس را مجال نيست
تا شعله گرم جلوه شود دود جسته است
در خلوتيکه حسن تو دارد غرور ناز
حيرت ز چشم آينه بيرون نشسته است
نوميديم زد رد سر آرزو رهاند
آسوده ام که رشته سازم گسسته است
تا چند باد رشتى عالم نساختن
اين باغ را اگر ثمرى هست خسته است
آزاد نيستى همه گر بى نشان شوى
عنقا هم از زبان خلايق نرسته است
ما لاف طاقت از مدد عجز ميزنيم
پرواز ما چو رنگ ببال شکسته است
آزار ظالم از اثر دستگاه اوست
(بيدل) بخون نشستن خنجر ز دسته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید