شماره ١٢٦: باز گردون در عبير افشانى زلف شب است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
باز گردون در عبير افشانى زلف شب است
سرمه خط که امشب نور چشم کوکب است
تشنگان وادى اميد را ترکن لبى
ايکه جوش چشمه خضرت بچاه غبغب است
ياد زلفت گر نباشد دل طپش آواره نيست
طاير ما را پريشانى ز پرواز شب است
مدت بيمارى امکان که نامش زندگيست
يکنفس تحريک نبض و يکشرر گرد تب است
هرکرا ديديم درس وحشت از بر ميکند
محفل آفاق طفلان جنون را مکتب است
جان بيرنگيست هرکس بگذرد از قيد جسم
ناله چون از لب برون آمد هوايش قالب است
از فريب سرمه سائيهاى آن چشم سياه
سرمه دان را ميل انگشت تحير بر لب است
ذره ئى در دشت امکان از هوس آزاد نيست
صبح و شام اينجا غبار کاروان مطلب است
نيست تشويش خر و بارت بغير از عذر لنگ
گر توانى رفتن از خود بيخودى هم مرکب است
در بيا بانيکه ما راه طلب گم کرده ايم
کرم شب تابى اگر در جاوه آيد کوکب است
جز شکست بيضه تعمر پر پرواز نيست
گر ز خوددارى دلت وارست مذهب مشرب است
بر لب اظهار (بيدل) مهر خاموشى است ليک
سينه ما چون خم مى گرم جوش يا رب است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید