شماره ١١٨: اى که دنيا و جلالش ديده ئى خميازه است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى که دنيا و جلالش ديده ئى خميازه است
همچو مستى گرمآلش ديده ئى خميازه است
حسرتى ميبالد از خاک بهار اعتبار
قد کشيدن کز نهالش ديده ئى خميازه است
غنچه نقد راحتش از پيکر افسرده است
گل اگر عرض کمالش ديده ئى خميازه است
باده پيمائى همين درس خموشان تو نيست
ورنه عالم قيل و قالش ديده ئى خميازه است
ميچکد مخمورى از آغوش جام کائينات
گر همه چرخ و هلالش ديده ئى خميازه است
نعمت فقر و غنا هم آرزوئى بيش نيست
گرزچينى تا سفالش ديده ئى خميازه است
ساغر لب تشنگان عشق را کوثر کجاست
هر چه از موج زلالش ديده ئى خميازه است
حيرتم در جلوه اش آهسته مى گويد بگوش
اينکه آغوش وصالش ديده ئى خميازه است
طاير ما را چو مژگان رخصت پرواز نيست
آنچه در آغوش بالش ديده ئى خميازه است
باده هستى که دردش وهم و صافش نيستيست
چون سحر گر اعتدالش ديده ئى خميازه است
آخر اى (بيدل) چه کردى حاصل از بزم وصال
وقف چشمت تا جمالش ديده ئى خميازه است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید