شماره ١٠٨: اوج جاه آثارش از اجزاى مهمل ريخته است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اوج جاه آثارش از اجزاى مهمل ريخته است
خار و خس از بس فراهم گشته اين تل ريخته است
صورت کار جهان بى بقا فهميدنى است
رنگ بنيادى که ميريزند اول ريخته است
چشم کو تا از سواد فقر آکاهش کنند
شب زانجم تا چراغ بزم مکحل ريخته است
سستى فطرت زآهنگ سعادت بازداشت
رشته هاى تابدار اکثر بمغزل ريخته است
طبعها محرم سواد مکتب آثار نيست
ورنه اينجا يکقلم آيات منزل ريخته است
صاف معنى از تقاضاى عبارت درد شد
کس چه سازد ماده اعلى باسفل ريخته است
در کمينگاه حسد هر چند سر خارد کسى
طعن مجهولان چو خارش بر سر کل ريخته است
جسم و جان تهمت پرست ظاهر و مظهر نبود
آگهى بر ما غبار چشم احول ريخته است
تا خمش بوديم وحدت گردى از کثرت نداشت
لب کشودن مجمل ما را مفصل ريخته است
گرد غفلت رفته اند از کارگاه بوريا
اين سياهى بيشتر بر خواب مخمل ريخته است
تا توانائيست اينجا دست ناگيراکر است
نقد اين راحت قضا در پنجه شل ريخته است
(بيدل) از درد سر پست و بلند آزاده ايم
وضع هموارى جبين ما زصندل ريخته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید