شماره ٨٧: آينه دل داغ جلا ماند و نفس سوخت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آينه دل داغ جلا ماند و نفس سوخت
فرياد که روشن نشد اين آتش و خس سوخت
واداشت زآزاديم الفتکده جسم
پرواز من از کرمى آغوش قفس سوخت
آهنگ رحيل از دو جهان دود برآورد
اين قافله را شعله آواز جرس سوخت
سرمايه در انديشه اسباب تلف شد
آه از نفسى چند که در شغل هوس سوخت
از پستى همت نرسيديم بعنقا
پرواز بلندى بته بال مگس سوخت
کر خواب عدم برد و جهان شام گمارد
دل نيست چراغيکه توان بر سر کس سوخت
پا آبله کرديم دگر برگ طلب کو
(بيدل) عرق سعى درين پرده نفس سوخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید