شماره ٨٥: آنچه در بال طلب رقص است در دل آتش است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آنچه در بال طلب رقص است در دل آتش است
همچو شمع اينجا زسرتاپاى بسمل آتش است
از عدم دورى جهانى را بداغ وهم سوخت
محو درياباش اى گوهر که ساحل آتش است
يکقلم چون تخم اشک شمع آفت مايه ايم
کشت ما چندانکه سيراب است حاصل آتش است
کلفت واماندگى شد برق بنياد چنار
با وجود بى بريها پاى در گل آتش است
در شکنج زندگى ميسوزدم ياد فنا
نيم بسمل را تغافلهاى قاتل آتش است
ميرويم آنجا که جز معدوم گشتن چاره نيست
کاروانها خار و خس دربار و منزل آتش است
ميگدازد جوهر شرم از هجوم احتياج
اى کرم معذور در بنياد سائل آتش است
از طپشهاى پر پروانه مى آيد بگوش
کاشناى شمع را بيرون محفل آتش است
هر دو عالم ليلى بى پرده است اما چه سود
غيرت مجنون ما را نام محمل آتش است
زندگى (بيدل) دليل منزل آرام نيست
چون نفس در زير پا دل دارم و دل آتش است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید