شماره ٨٣: آمد و رفت نفس نيرنگ طوفان بلاست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آمد و رفت نفس نيرنگ طوفان بلاست
موج اين دريا بچشم اهل عبرت اژدهاست
هر چه کم گرديم از خويش اعتبار ما فزود
کاهش جزو نگين شهرت فروش نامهاست
تا زنقش پاى گلگون بيستون داد سراغ
کوهکن را در نظر هر سنگ لعل بى بهاست
عشق دور است از تسلى ورنه مجنون مرا
نقش پاى ناقه هم آئينه مقصد نماست
طره او بسکه در خون دل ما غوطه زد
چون رگ گل شانه هم انگشت در رنگ حناست
در طريق جستجو هر نقش پايم قبله ايست
غرقه اين بحر را هر موج محراب دعاست
ميتوان کردن زبيرنگى سراغ هستيم
ناله ام آئينه تمثال من لوح هواست
زين کدورت رنگ بنيادى که دارى در نظر
سايه مى بينى نمى فهمى که نورت زير پاست
منت صيقل بصد داغ کدورت خفتن است
بى صفائى نيست تا آئينه ما بى صفاست
سايه ايم از دستگاه ما سيه بختان مپرس
آنکه روزش از دل شب برنيامد روز ماست
احتياج است آنچه بيمارى مقرر کرده اند
درد اگر بر دل گران است از تقاضاى دواست
معنى آشفتگى (بيدل) ززلف يار پرس
نسخه فکر پريشان جمع در طبع رساست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید