شماره ٦٥: نشسته ايم بيادت زگريه تنگ دراب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
نشسته ايم بيادت زگريه تنگ دراب
شکسته ايم چو گوهر هزار رنگ دراب
همين نه طاقتم از گريه داغ خودداريست
نشست دست زتمکين کدام سنگ دراب
در ملايمتى زن زحاسد ايمن باش
که شعله را بخس و خار نيست جنگ دراب
کر است بر لب جو آرزوى مطرب و مى
شکسته است نواهاى موج چنگ دراب
کشيد شعله دل سر زجيب اشک آخر
محال بود نهفتن دم نهنگ دراب
زسخت جانى خود بيتو در شب هجران
نشسته در عرق خجلتم چو سنگ دراب
زگريه خاک جهان بيتو داده ايم بباد
هنوز چون مژه ها ميزنيم چنگ دراب
نگشت شعله حسنت کم از هجوم عرق
چسان جدا شود از برگ لاله رنگ دراب
زمانه موسم طوفان نوح را ماند
که غرقه است جهانى زنام و ننگ دراب
همه غضنفر وقتيم تا بجاى خوديم
وگرنه ماهى ساحل بود پلنگ دراب
زموج گريه من عالمى چمن جوش است
فگنده ام بخيال کسى فرنگ دراب
زانفعال گنه ناله ام عرق نفس است
چو موج سست پرى ميکند خدنگ دراب
بهر چه مينگرم مست و هم پيمائيست
فتاده است درين روزگار بنگ دراب
ازين محيط کسى برد آبرو (بيدل)
که چون گهر نفس خود گرفت تنگ دراب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید