شماره ٤٦: خون بسته است از غم آن لعل پان بلب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خون بسته است از غم آن لعل پان بلب
دندان شکسته اى که فشارد زبان بلب
عيش وصال و ذوق کنار آرزوى کيست
مائيم و حرف بوسى از آن آستان بلب
صبحى تبسمى بتأمل دمانده ايم
زان گرد خط که نيست چو حرفش نشان بلب
راهى بدرد بى اثرى قطع کرده ايم
همچون سپندم آبله دار دفعان بلب
از بس که امتحانکده وهم هستيم
آيد نفس چون آينه ام هر زمان بلب
عشاق تا حديث وفا را زبان دهند
چون شمع مى دود همه اجزاى شان بلب
بيخامشى گم است سر رشته سخن
بندى زبان بکام که يابى دهان بلب
دلکوب فطرت است حديث سبکسران
چون پنبه نام کوه نيايد گران بلب
خواهى نفس فروکش و خواهى بنانه کوش
جولان عمر را نکشد کس عنان بلب
خلقى بحرف و صوت فشرده است پاى جهد
راهى چو خامه ميرود اين کاروان بلب
سيرى ز خوان چرخ کسى را بکام نيست
دارد هلال هم سخن از حرف نان بلب
سعى ضعيف خلق بجائى نميرسد
گر مرد قدرتى نفست را رسان بلب
(بيدل) بجلوه گاه نثار تبسمش
آه از ستمکشى که نياورد جان بلب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید