شماره ٤١: تا زند فال گهر بى تابى آهنگ است آب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا زند فال گهر بى تابى آهنگ است آب
نعل در آتش بجست و جوى اين رنگست آب
گرچه با هر رنگ از صافى يک آهنگ است آب
در دم تيغت ز خون خلق بيرنگ است آب
حرف ارباب نصيحت بر دل گرم آفت است
شيشه چون در آتش افتد بر سرش سنگ است آب
قامت خم گشته چون موج از خروش دل گداخت
از صداى دلخراش ساز ما چنگ است آب
ميکند در خود تماشاى بهارستان رنگ
از براى سرخوشى در طبع گل بنگ است آب
پيکر تسليم ما چنگ بساط عيش ماست
چون به پستى ميشود مايل خوش آهنگ است آب
دام اندوه است ما را هرچه جز آزادگيست
منصب گوهر اگر بخشند دلتنگ است آب
از سراب اعتبار اينجا دلى خوش مى کنم
ورنه از آئينه و گوهر بفرسنگ است آب
عجز پيرى جرأتم را در عرق خوابانده است
نغمه از شرم ضعيفهاى اين چنگ است آب
کيست از کيفيت کسب لطافت بگذرد
در مقام شيشه سازيها دل سنگ است آب
زندگى از وهم و وهم از زندگى باليده است
عالم آبست بنگ و عالم بنگ است آب
زين چمن يک برگ بى بال و پر پرواز نيست
بيخبر شيرازه بند نسخه رنگ است آب
چشمه خضرم بياد آمد عرق کردم ز شرم
تشنه تيغ فنا را اينقدر ننگ است آب
تا نفس دارى به بزم سينه صافان نگذرى
اى بجرأت متهم آئينه در چنگ است آب
از کجا يابد کسى (بيدل) سراغ خون من
در دم شمشير نازش سخت بيرنگ است آب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید