شماره ٢٨: پرتو حسن تو هرجا شد نقاب افکن در آب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
پرتو حسن تو هرجا شد نقاب افکن در آب
گشت از هر موج شمع حسرتى روشن دراب
صاف دل را شرم تعليم خموشى ميکند
نايد از موج گهر جز لب بهم بستن دراب
در محيط عمر جان را رهزنى جز جسم نيست
غرقه را پيراهن خود بس بود دشمن دراب
محرمان وصل در خشکى نفس دزديده اند
خار ماهى را نباشد سبز گرديدن دراب
صد طپش دربار دارد خجلت وضع غرور
موج نبض بيقرار است از رگ گردن دراب
صحبت روآشنايان سربسر آلودگيست
آينه از عکس مردم ميکشد دامن دراب
تا توان در شعله کردن ريشه دود سپند
چون حباب از تخم ما سهل است باليدن دراب
انفعال خودنمائى از سبک مغزان مخواه
هر خس و خاشاک نتواند فرو رفتن دراب
بوالهوس در مجلس مى ميشود طاوس مست
رنگهاى مختلف ميجوشد از روغن دراب
خصم سرکش را فنا سازا ز ملايم طينتى
آتش سوزان ندارد چاره جز مردن دراب
کوشکستن تا بپروازى رسد خودداريم
چون گهر تا چند بنشيند غبار من دراب
طبع روشن نيست بى وحشت زا و ضاع سپهر
صورت دام است (بيدل) عکس پرويزن دراب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید