شماره ١٠: هستى بطپش رفت و اثر نيست نفس را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هستى بطپش رفت و اثر نيست نفس را
فرياد کزين قافله بردند جرس را
دل مايل تحقيق نکرديد وگرنه
از کسب يقين عشق توان کرد هوس را
هر دل نبرد جاشنى داغ محبت
اين آتش بى رنگ نسوزد همه کس را
رفع هوس زندگيم باد فنا کرد
انديشه خاک آب زد اين آتش خس را
آزادى ما سخت پرافشان هوا بود
دل عقده شد و آبله پا کرد نفس را
تا رمز گرفتارى ما فاش نگردد
چون صبح به پرواز نهفتيم قفس را
(بيدل) نشوى بيخبر از سير گريبان
اينجاست که عنقا ته بال است مگس را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید