شماره ٦: هر چند گرانى بود اسباب جهان را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر چند گرانى بود اسباب جهان را
چون نى بخميدن نکشد ناله کشان را
بيتاب جنون در غم اسباب نباشد
دل زاد ره شوق بود ريگ روان را
بيدارى من شمع صفت لاف زبانى است
دارم زخموشى بکمين خواب گران را
آفاق فسون انجمن شور خموشيست
حيرت لگن شمع زبان ساز دهان را
ايمن نتوان بود زهموارى ظالم
در راستى افزونى زخم است سنان را
بنياد کج انديش شود سخت زتهديد
از بند قوى مهره مکن پشت کمان را
ممسک نشود قابل ايمان خساست
تا نشمرد انگشت شهادت لب نان را
ما را بغم عشق همان عشق علاج است
مهتاب بود پنبه ناسور کتان را
خط فيض بهار دگر از حسن تو دارد
جوش رگ گل ميکند اين شعله دخانرا
وقت است کنون کز اثر خون شهيدان
شمشير تو ياقوت کند سنگ فسان را
عشرت هوس رفتن رنگم چه توان کرد
کردند بهار چمن شمع خزان را
باشد که سر از منزل مقصود براريم
چون جاده درين دشت فگنديم عنان را
(بيدل) نفست خون مکن از هرزه درائى
تحريک زبان نيشتر است اين رگ جان را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید