من از دشمن فزون از نفس کافر کيش مى ترسم
ز دشمن ديگران ترسند و من از خويش مى ترسم
نگاه موشکافان را نظر بر عاقبت باشد
ز نوش اين جهان تلخ بيش از نيش مى ترسم
ميانجى سنگ ره مى گردد ارباب توکل را
من از رهبر درين وادى ز رهزن بيش مى ترسم
به عنوانى که مى ترسند از رفتن گرانجانان
من از بودن درين زندان پر تشويش مى ترسم
جنون سرکش من طوق فرمان برنمى دارد
ز بدمستان فزون از عقل دورانديش مى ترسم
دعاى تنگدستان فتح را در آستين دارد
ز شاهان بيش من از مردم درويش مى ترسم
گرانى مى شود در صبح افزون خواب غفلت را
از آن صائب من از موى سفيد خويش مى ترسم