شماره ٧٣٧: چه سازد گرد کلفت با دل شادى که من دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چه سازد گرد کلفت با دل شادى که من دارم
ندارد پاى در گل سروآزادى که من دارم
گريبان چاک سازد پرده گوش فلکها را
از آن بيداد گر در سينه فريادى که من دارم
ز حيرت چشم آهو را به آهو دام مى سازد
نمى خواهد کمند و دام صيادى که من دارم
گرانى مى کند چون تيشه بر من هر پر کاهى
ز بس فرسوده گرديده است بنيادى که من دارم
به تردستى ز خارا نفش شيرين محو مى سازد
اگر تن در دهد در کار فرهادى که من دارم
سليمان را ز تاج سلطنت دلسرد مى سازد
ز سودا بر سر اين چتر پريزادى که من دارم
به کوه قاف دارم از توکل پشت چون عنقا
ندارد هيچ رهرو بر کمر زادى که من دارم
به من کفرست در شرع محبت تهمت نسيان
که ذکر خير احباب است اورادى که من دارم
که مى گويد پرى در ديده مردم نمى آيد
که دايم در نظر باشد پريزادى که من دارم
به خون مى شست از آب زندگانى خضر دست خود
اگر مى ديد دست و تيغ جلادى که من دارم
ز وحشت مى رود چون دود جغد از روزنم بيرون
خراب افتاده است از بس غم آبادى که من دارم
از آن در غورگيها مويز انگور من صائب
که بر نگرفت از من چشم استادى که من دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید