شماره ٦٦٢: در دل صد پاره عيش جاودان پوشيده ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
در دل صد پاره عيش جاودان پوشيده ايم
نوبهار خويش در برگ خزان پوشيده ايم
مطلب ما بى نيازان از سفر سرگشتگى است
چشم چون تير هوايى از نشان پوشيده ايم
چون هما از روزى خود نيست ما را شکوه اى
مغز را از چشم بد در استخوان پوشيده ايم
موج آب زندگانى در پرده ظلمت خوش است
در خموشى جوهر تيغ زبان پوشيده ايم
رود نيل از چهره ما گرد غربت مى برد
گر دو روزى در غبار کاروان پوشيده ايم
گل ز شوخى مى گذارد در ميان با خار و خس
خرده رازى که ما از باغبان پوشيده ايم
شهپر رسوايى راز نهان ما شده است
پرده اى کز دل به اسرار نهان پوشيده ايم
شرم بيدار ترا در خواب نتوانيم کرد
گر چه از افسانه چشم پاسبان پوشيده ايم
خاطرى مجروح از تيغ زبان ما نشد
ار چه ما چون بيد در زخم زبان پوشيده ايم؟
ما به روى تازه در گلزار عالم همچو سرو
تنگدستى را ز چشم اين و آن پوشيده ايم
پيچ و تاب ما جهانى را به شور آورده است
از نظرها گرچه چون موى ميان پوشيده ايم
تيغ خورشيد قيامت را کند دندانه دار
پرده خوابى که ما بر چشم جان پوشيده ايم
از نسيمى تار و پودش دست بردارد ز هم
جامه اى کز موج چون آب روان پوشيده ايم
در چنين صبحى که جست از خواب سنگين کوه قاف
پرده بر روى دل از خواب گران پوشيده ايم
چشم خوبان جهان چون سرمه در دنبال ماست
گر چه صائب در سواد اصفهان پوشيده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید