شماره ٦٣٥: ما ز فيض بيخودى از خودپرستى رسته ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ما ز فيض بيخودى از خودپرستى رسته ايم
قطره خود را به درياى بقا پيوسته ايم
سيل ما از خاکمال کوه و صحرا فارغ است
در تن خاکى به دريا جوى خود پيوسته ايم
برده ايم از رشته جان پيچ و تاب حرص را
چون رگ سنگ از کشاکشهاى بيجا رسته ايم
سهل باشد رخنه در سد سکندر ساختن
ما که پيوند علايق را ز هم بگسسته ايم
بى نيازيم از وضو چون زاهدان در هر نماز
ما که يکجا دست خود از آرزوها شسته ايم
حلقه بر در کوفتن ما را ندارد حاصلى
ما در منزل به روى خود ز بيرون بسته ايم
پرده دام است خاک نرم اين وحشت سرا
بيشتر ما بر حذر از مردم آهسته ايم
برنمى آييم با خار علايق، ورنه ما
چون سپند از آتش سوزان مکرر جسته ايم
نيست در راه نسيم مصر صائب چشم ما
ما به کنعان يوسف گمگشته خود جسته ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید