شماره ٥٤٥: از سر کوى تو گر عزم سفر مى داشتم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
از سر کوى تو گر عزم سفر مى داشتم
مى زدم بر بخت خود پايى که بر مى داشتم
داشتم در عهد طفلى جانب ديوانگان
مى زدم بر سينه هر سنگى که بر داشتم
حلقه اى کم مى شد از زنجير مجنون مرا
ديده رغبت ز روى هر چه بر مى داشتم
زندگى را بيخودى برمن گوارا کرده است
مى شدم ديوانه گر از خود خبر مى داشتم
دل چو خون گرديد بى حاصل بود تدبيرها
کاش پيش از خون شدن دل از تو بر مى داشتم
مى کشيدم پاى استغنا به دامان صدف
قطره آبى اگر همچون گهر مى داشتم
مى ربودندم ز دست و دوش هم دردى کشان
چون سبو دست طلب گر زير سر مى داشتم
بى پر و بالى مرا محبوس دارد در فلک
مى شکستم بيضه را گربال و پر مى داشتم
در جگر مى ساختم پنهان ز بيم چشم زخم
از دم تيغ تو هر زخمى که بر مى داشتم
مى فشاندم آستين بر زنگ وبوى عاريت
زين چمن گر چون خزان برگ سفر مى داشتم
در برومندى ندادم نامرادى را ز دست
گردنى دايم کج از جوش ثمر مى داشتم
دست من هر چند ازان موى ميان کوتاه بود
در رگ جان پيچ و تاب آن کمر مى داشتم
عاقبت مشق جنون من به جايى مى رسيد
روى نو خط ترا گر در نظر مى داشتم
جيب و دامان فلک پر مى شد از گفتار من
در سخن صائب هم آوازى اگر مى داشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید