شماره ٥٠١: آب حيوان من نهان در ظلمت شب ديده ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
آب حيوان من نهان در ظلمت شب ديده ام
نور بيدارى همين در چشم کوکب ديده ام
گر بگويم خواب شيرين تلخ بر مردم شود
آنقدر فيضى که من در پرده شب ديده ام
لب که عقد اوست در افواه مردم سى و دو
در درون حقه اش سى ودو کوکب ديده ام
من که نتوانم سفيدى از سياهى فرق کرد
شيشه گردون پر از جهل مرکب ديده ام
در گره چيزى ندارند اين هوسناکان پوچ
رشته اميدها را رشته تب ديده ام
پاى لغز صد هزاران عاشق لب تشنه است
چاه سيمينى که من در سيب غبغب ديده ام
جمله افاق جهان راقطع با سر کرده ام
تا چو ماه از مهر جام خود لبالب ديده ام
مهرتابان چون چراغ روز باشد پيش او
آفتابى را که من در پرده شب ديده ام
جاى آرام و قرار از کوته انديشان شده است
ورنه من روى زمين را پشت مرکب ديده ام
چون به تلخى نگذرانم روزگار خويش را
من که نوش خلق را در نيش عقرب ديده ام
به که مهر خامشى بر لب زنم اظهار را
من که صائب قتل خود در عرض مطلب ديده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید