شماره ٤٨٢: گر چنين شويد غبار زهد از دل باده ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
گر چنين شويد غبار زهد از دل باده ام
بادبان کشتى مى مى شود سجاده ام
چون نگردد آب درچشم جهان از ديدنم
از يتيمى درغريبى چون گهر افتاده ام
عالم قسمت ندارد سير چشمى همچو من
قانع از خرمن به برگ کاه چون بيجاده ام
شسته ام دست از لباس زود سير نوبهار
همچو سرواز برگريز نيستى آزاده ام
باطنم از جوهر ذاتى است پر نقش و نگار
گرچه چون آيينه در ظاهر زمين ساده ام
نيست ناخن گير دلهاى عزيزان ورنه من
ناوک خارا شکافم اين چنين کاستاده ام
زردرويى مى کشم چون نى ز همراهان خويش
من که از ذوق سفر هرگز کمر نگشاده ام
عاجزم در عقده دل گرچه صائب بارها
عقده سردر گم افلاک را بگشاده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید