شماره ٤٥٢: گذشت عمر ازين خاکدان برآ اى دل

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
گذشت عمر ازين خاکدان برآ اى دل
چه همچو سنگ نشان مانده اى به جا اى دل
جدا ز جسم چو بى اختيار خواهى شد
به اختيار نگردى چرا جدا اى دل
به باد داد هوا صد هزار سرچو حباب
چه مى زنى به گره هر نفس هوا اى دل
شود چو پرده بيگانگى حجاب ترا
به هر چه غير خدا گردى آشنا اى دل
جمال شاهد مقصود چشم برراه است
چرا نمى دهى آيينه را جلا اى دل
برون نرفته ز خود پشت رابه دنيا کن
مباد حشر شوى روى بر قفا اى دل
شود به صبر دوا دردهاى بى درمان
چه درد خود کنى آلوده دوا اى دل
ز پوست غنچه برآمد ز سنگ لاله دميد
تو نيزاز ته ديوار تن برآ اى دل
به هر که بود درين عالم آشنا گشتى
چرا به خويش نمى گردى آشنا اى دل
اگر نه از تو دلارام برده است آرام
چرا قرار نگيرى به هيچ جا اى دل
نه برق در تو نه باد جهان نورد رسد
به اين شتاب کجا مى روى کجا اى دل
به خون خويش اگر تشنه نيستى چون شير
زنى براى چه سر پنجه با قضا اى دل
ترا چو آه سحر گاه گرهگشايى هست
به کار خويش فرو مانده اى چرا اى دل
غريق را نتواند غريق دست گرفت
چه مى برى به کسى هردم التجا اى دل
درين سفر که زريگ روان خطر بيش است
مشو ز صائب بى دست وپا جدا اى دل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید