شماره ٤١٠: کناره گير ازين قوم بى مروت خشک

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
کناره گير ازين قوم بى مروت خشک
که داغ تشنه لبى به بود ز منت خشک
نزد برآتش من آب،سبزه خط او
فزود تشنگى شوق ازين کتابت خشک
به بوسه اى جگرم تازه کن که ممکن نيست
کز آن عقيق تسلى شوم به منت خشک
ز روى خوب طلبکار حسن معنى باش
مرو زراه چو ناديدگان به صورت خشک
مرا به عالم آب اى خضر هدايت کن
که سوخت مغز من از زاهدان و صحبت خشک
خوشم به شيشه که آب حيات مى بخشد
بس است اگر چه ز گردنکشان اطاعت خشک
ازان به کام گرانمايگان گوارايم
که همچو آب گهر قانعم به عزت خشک
ز دود، قطره آبى به چشم مى آيد
چه حاصل است ازين ابربى مروت خشک ؟
ز تاره رويى بحر گهر چه گل چيدم؟
که درسراب کنم پهن، دام رغبت خشک
به نااميدى من رحم کن، مروت نيست
که از محيط قناعت کنم به رخصت خشک
درين محيط گرانمايه آن کف پوچم
که دربساط ندارم بجز ندامت خشک
مرا به موجه رحمت ز دست من بستان
که درمحيط زمين گيرم از خجالت خشک
مگر قبول توآبى به روى کارآرد
و گرنه گرده شرمندگى است طاعت خشک
فغان که زاهد بى معرفت نمى داند
که کار هيزم ترمى کند عبادت خشک
سخن که نيست در او درد، تيغ بى آب است
زبان خويش بشو صائب از نصيحت خشک



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید