شماره ٤٠٩: زبس که کرد نهان چرخ نقد جان درخاک

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
زبس که کرد نهان چرخ نقد جان درخاک
هزار چشمه حيوان بود روان درخاک
رياض جود همان روز بى طراوت شد
که کرد ريشه قارون فلک نهان درخاک
مرا چگونه تواند ز خاک برگيرد؟
چنين که تا به کمر مانده آسمان درخاک
جماعتى که نخوردند آب زنده دلى
چو تخم سوخته ماندند جاودان درخاک
شده است گرد ز افتادگى به باد سوار
نشسته است ز گردنکشى نشان درخاک
ترا که دست تصرف به زير سنگ بود
چه سود ازين که بود گنج بيکران درخاک
کمان چرخ شود وقتى از کشاکش سير
که همچو تير نشينند راستان درخاک
تميز نيک و بد از سفلگان مجو زنهار
يکى است مرتبه کاه و زعفران درخاک
به مرگ دست ندارم ز تير يار،که هست
هزار صبح اميدم ز استخوان درخاک
مرا به خاک نشانده است آتشين شستى
که ماه نو کند از شرم اوکمان درخاک
ز تخم اشک درآن آستان نيم نوميد
اميد هاست مرا همچو باغبان درخاک
درآن رياض که تيغ زبان کشد صائب
کنند تيغ زبان بلبلان نهان در خاک



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید