شماره ٣٣٢: ز روشنى جگر داغدار دارد شمع

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ز روشنى جگر داغدار دارد شمع
ز راستى مژه اشکبار دارد شمع
چراغ روز ندارد ز پرتو خورشيد
خجالتى که ز رخسار ياردارد شمع
تمام شب به اميد وصال پروانه
ستاده بر سر پا انتظار دارد شمع
ز هم نمى گسلد آب چشم زنده دلان
که رشته از رگ ابر بهار دارد شمع
هميشه غوطه زند درميان آتش و آب
که زندگانى ناپايدار داردشمع
ز حال عاشق سرگشته حسن غافل نيست
ز اهل بزم به پروانه کارداردشمع
چو سود ازين که برآمد ز جامه فانوس؟
همان ز شرم و حيا پرده دار داردشمع
ز تيره روزى پروانه غافل افتاده است
اگر چه ديده شب زنده دار دارد شمع
ز بخت تيره ندارند شکوه زنده دلان
حضور در دل شبهاى تار دارد شمع
ز شوق عالم بالا هميشه گريان است
اگر چه درلگن زر قراردارد شمع
نظر به رشته اشکم رهى است خوابيده
اگر چه گريه بى اختيار دارد شمع
نبيند زنده دلان از مآل خود غافل
زآب چشم خود آيينه دار دارد شمع
نشان زنده دلى چشم تربود صائب
دگر بغير گرستن چه کار دارد شمع؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید