شماره ٣٢٥: مى گدازد زين شراب آتشين ميناى شمع

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
مى گدازد زين شراب آتشين ميناى شمع
تا چه با پروانه بيدل کند صهباى شمع
حسن را در پرده شرم است جولان دگر
جامه فانوس زيبنده است بربالاى شمع
برق بى زنهار باشد خرمن پروانه را
گر چه مى باردبه ظاهر نور از سيماى شمع
گر شود بازيچه باد صبا خاکسترش
از سر پروانه کى بيرون رود سوداى شمع
نيست هرناشسته رو شايسته اقبال عشق
مه کجا در ديده پروانه گيرد جاى شمع
مى کند دل را سيه نزديکى سيمين بران
گرچه کافورى بود،تاريک باشد پاى شمع
رشته جان جسم خاکى را کند گردآورى
کز درون خود بود شيرازه اجزاى شمع
قسمت پروانه جز خميازه آغوش نيست
در شبستان وصال از قامت رعناى شمع
ظاهر آرايى کند روشندلان را شادمان
گر بر در زدى برون فانوس از سيماى شمع
مى پرد در جستن پروانه چشم روشنش
گر چه در ظاهر بلند افتاده استغناى شمع
از نظر بازى اثر از جسم زار من نماند
مى شود خرج فروغ خويش سرتاپاى شمع
عشق عالمسوز دل را پاک کرد ازآرزو
چون برآيد مشت خاشاکى به استيلاى شمع؟
در غلط افکنده فانوس مکرر خلق را
ورنه افتاده است يکتا قامت رعناى شمع
روز دود و شب فروغش رهنمايى مى کند
نيست محتاج دليل و راهبر جوياى شمع
هر نهالى دارد از درياب رحمت بهره اى
نيست غير از اشک خود آب دگر درپاى شمع
آتشين چنگ است در صيد دل پروانه ها
گر چه هست ازموم کافورى يد بيضاى شمع
لازم سر در هوايان است صائب سرکشى
کى غم پروانه دارد حسن بى پرواى شمع؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید