شماره ٢٤٩: هردل که داغدار شود از نظاره اش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
هردل که داغدار شود از نظاره اش
پهلو به آفتاب زند هر ستاره اش
باشد ستاره درشب تاريک رهنما
شد زير زلف رهزن من گوشواره اش
ابروى او اگر چه هلال گرفته اى است
تيغ برهنه اى است زبان اشاره اش
شرمنده است پيش قدش درنشست و خاست
باغ از گل پياده و سرو سواره اش
ازگريه چشم هرکه چو بادام شد سفيد
نظاره بنفشه خطان است چاره اش
آن را که دربساط چو گل هست خرده اى
در دست صد کس است گريبان پاره اش
زاهد نظر به مردم بالغ نظر، بود
طفلى که زهد خشک بود گاهواره اش
بر شيشه دل است گواراتر از شراب
زخمى که مى زند دل چون سنگ خاره اش
صائب فتاد هر که درين بحر بى کنار
چون گوهرست گرد يتيمى کناره اش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید