شماره ٢٣٨: گوهر فروز ديده بيدار خويش باش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
گوهر فروز ديده بيدار خويش باش
برق فناى خرمن پندار خويش باش
ازچاه مکر، روى زمين موج مى زند
اى يوسف زمانه خبردار خويش باش
خود را چو يافتى همه عالم ازان توست
چشم از جهان بپوش، طلبکار خويش باش
در سايه حمايت دست دعا گريز
فانوس شمع دولت بيدار خويش باش
کار جهان به مردم بيکار واگذار
فرصت غنيمت است پى کار خويش باش
گفتار را به خامه بى مغز واگذار
آيينه وار شاهد کردار خويش باش
درزير بارمنت بال هما مرو
مسند نشين سايه ديوار خويش باش
روشندلى در انجمن روزگار نيست
از داغ دل چراغ شب تار خويش باش
در پيش ابر همچو صدف آبرو مريز
روزى خور دوچشم گهربار خويش باش
دولت زشش جهت به توآورده است روى
ازشش جهت تونيز خبردار خويش باش
تو غافلى و گرنه درين بحر هر حباب
سر بسته نکته اى است که هشيار خويش باش
قد خميده صيقل زنگار غفلت است
در وقت شيب، صيقل زنگار خويش باش
صائب کنون که کار تو با خود فتاده است
رحمى به حال خود کن و غمخوار خويش باش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید