شماره ٢١٩: گرفت ازسرخم خشت پير باده فروش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
گرفت ازسرخم خشت پير باده فروش
چراغ عيش برون آمد از ته سرپوش
ز حرف تلخ ملامتگران نينديشد
به گوش هرکه رسيده است بانگ نوشانوش
هزار خرقه آلوده را به قيمت مى
گرفت ازره انصاف پير باده فروش
زجوش کم نشود آب بحر ،دل خوش دار
مکن چوديگ تنک ظرف کوتهى درجوش
به آفتاب رسانيده ايم پرتو را
ز باد صبح نگردد چراغ ماخاموش
ترا که بهره زنوش است نيش چون زنبور
ازين چه سودکه دارى هزار چشمه نوش؟
در آفتاب قيامت عرق نمى ريزد
ز بار خلق ندزدد کسى که اينجا دوش
مخور به هيچ دل زار و هرچه خواهى خور
بپوش چشم خود از عيب و هرچه خواهى پوش
ز جوش لاف دل چشمه ها تهى گرديد
درين دو هفته که درياى مانشست ازجوش
فغان که تشنه لبان سخن نمى دانند
که کار تيغ دو دم مى کندلب خاموش
خموش بگذر ازين خاکدان چو سايه ابر
مکن چو سيل ز پست و بلند راه خروش
شراب تلخ کجا چاره تو خواهد کرد؟
تراکه ناله صائب نمى برد از هوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید