شماره ١٧٨: شوختر مى شود ازخواب گران، مژگانش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
شوختر مى شود ازخواب گران، مژگانش
چون فلاخن که کند سنگ سبک جولانش
شهسوارى که منم گردره جولانش
آفتاب ازمژه جاروب کند ميدانش
برگ آسايش ازين خاک سيه کاسه مجو
که بود از نفس سوختگان ريحانش
مور صحراى قناعت دل شادى دارد
که بود دست سليمان به نظر زندانش
تهمت سرمه به آن چشم سيه،عين خطاست
سرمه گردى است که خيزد ز صف مژگانش
مى توان باعرق روى تو نسبت کردن
گوهرى راکه زآيينه بود ميدانش
صفحه آينه راکاغذ سوزن زده کرد
تا چه باسينه مجروح کند مژگانش
مى رود آبله دست صدف دست بدست
رنج ما نيست که پامال کند دورانش
عافيت مى طلبى رو سر خود گير که عشق
قهرمانى است که از دار بود چوگانش
نظر تربيت از ابر ندارد صائب
گلستانى که منم بلبل خوش الحانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید