که حد دارد تواند شد طرف با حسن بيباکش ؟
که با آن سرکشى چون سايه باشد سرو در خاکش
نمى دانم به چشم خيره شبنم چه ميسازد
گل رويى که نتوان از لطافت کرد ادراکش
به خون يک جهان عاشق چه خواهد کرد، حيرانم
که داغ مى گرانى مى کند بردامن پاکش
هنوز از نى سواران بود حسن خردسال او
که آهوى حرم بوداز نظربازان فتراکش
مرا چون گل گريبان چاک دارد نازک اندامى
که در پيراهن يوسف سراسر مى رود چاکش
به ترسازاده عيسى دمى دل داده ام صائب
که شرم مريمى مى ريزد از روى عرقناکش