شماره ٩٣: هرکه درمد نظر نازک ميانى نيستش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
هرکه درمد نظر نازک ميانى نيستش
دربساط زندگانى نيم جانى نيستش
خون گل در باغ بى ديوار مى باشد هدر
واى بر حسنى که بر سر ديده بانى نيستش
برگ برگ اين گلستانرا سراسر ديده ام
چون گل رعنا بهار بى خزانى نيستش
هرکه را از بيقرارى نبض جان آسوده است
در رياض زندگى آب روانى نيستش
جان عاشق هيچ جايک دم نميگيرد قرار
مى توان دانست کاينجا آشيانى نيستش
چون نمکدان در نمک پاشى است سر تا پا دهان
آن که وقت بوسه دادنها دهانى نيستش
هر که را چون صبح موى سر ز پيرى شد سفيد
مى شود بيدار اگر خواب گرانى نيستش
خلق را بى حفظ حق نگشايد از هم هيچ کار
گله از گرگ است چون بر سر شبانى نيستش
گرمى هنگامه فکرش دو روزى بيش نيست
در سخن هر کس طرف آتش زبانى نيستش
مى شود چون مرغ يک بال از پرافشانى ملول
در طريق فکر هر کس همعنانى نيستش
آن که دولت در رکاب سايه او ميرود
چون هما از خوان قسمت استخوانى نيستش
بر فقيران محنت پيرى نباشد نا گوار
کى غم دندان خورد آن کس که نانى نيستش ؟
گرچه آن آيينه رو دارد نواسنجان بسى
همچو صائب طوطى شيرين زبانى نيستش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید