شماره ٧٧: عاشقان رامغز درسر گرنباشد گومباش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
عاشقان رامغز درسر گرنباشد گومباش
کف اگر در بحر پرگوهر نباشد گو مباش
داغ در دل هست، اگر بر سر نباشد گو مباش
حلقه بيرون درگر زر نباشد گو مباش
سيل واصل شد به دريا بى دليل ورهنما
عزم صادق را اگر رهبر نباشد گو مباش
مى شود نقش مراد از ساده لوحى جلوه گر
بر رخ آيينه گر جوهر نباشد گو مباش
مى توان کردن به روى گرم تسخير جهان
گر زانجم مهر رالشکر نباشد گو مباش
سخت رويى ميهمان راروى گردان مى کند
خانه آيينه راگر در نباشد گو مباش
ناله نى راست صد تنگ شکر در آستين
بندبندش گر پر ازشکرنباشد گو مباش
نيست جاى پرفشانى تنگناى آسمان
گر مرا سامان بال و پر نباشد گو مباش
نامش ازآيينه دارد عمر جاويدان ،اگر
آب حيوان رزق اسکندر نباشد گو مباش
نيست لنگر گير درياى پرآشوب جهان
کشتى مارا اگر لنگر نباشد گو مباش
انفعال روسياهى آب مى سازد مرا
آب در صحراى محشر گر نباشد گو مباش
بس بود خاکى که بر سر کرده ام درزندگى
برسر خاکم عمارت گر نباشد گو مباش
دل ز شکر مى برد صائب ز شيرينى سخن
طوطى مارا اگر شکر نباشد گو مباش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید