شماره ٤٥: بازدارم به نظر خط غبارى که مپرس

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بازدارم به نظر خط غبارى که مپرس
سايه کرده است به من ابربهارى که مپرس
نيست در رفتن دل هيچ گناهى از من
کششى ديده ام از جلوه يارى که مپرس
گر چو گل چاک زنم جامه جان معذورم
ديده ام صبح بنا گوش نگارى که مپرس
عجبى نيست زمن طاقت اگر وحشى شد
زده ناخن به دلم شير شکارى که مپرس
چه خيال است دل از پاى نشيند ديگر؟
جلوه اى ديده ايم از شاهسوارى که مپرس
ديده ام نقش مرادى که تماشادارد
داده ام دست ارادت به نگارى که مپرس
من حيران نکنم مشق جنون،پس چه کنم ؟
هست درمد نظر خط غبارى که مپرس
چون نسوزد جگر سنگ به نوميدى من ؟
روى گردانده زمن لاله عذارى که مپرس
کرده ام عهد که کارى نگزينم جز عشق
بى تأمل زده ام دست به کارى که مپرس
شب که آن مور ميان تنگ درآغوشم بود
داشتم از غم ايام کنارى که مپرس
من نه آنم که خورم بار دگر بازى چرخ
خورده ام زين قفس تنگ فشارى که مپرس
چون به شکرانه نسازم دو جهان راآزاد؟
چشم دامم شده روشن به شکارى که مپرس
نکند وقت مرا زير و زبر صحبت خلق
کز دل تنگ مرا هست حصارى که مپرس
غنچه خسبان گلستان جهان را صائب
هست در پرده دل باغ و بهارى که مپرس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید