جنگ دوم اسکندر با روسيان

غزلستان :: نظامی :: شرف نامه

افزودن به مورد علاقه ها
دگر روز کاين ساقى صبح خيز
زمى کرد بر خاک ياقوت ريز
دو لشگر چو درياى آتش دمان
گشادند باز از کمينها کمان
دگر باره در کارزار آمدند
به شير افکنى در شکار آمدند
دراى جگر تاب و فرياد زنگ
ز سر مغز مى برد و از روى رنگ
همان کوس روئين و گرگينه چرم
نه دل بلکه پولاد را کرد نرم
زمين را ز شورش بر افتاد بيخ
فکند آسمان نعل و خورشيد ميخ
برون رفت از ايلاقيان سرکشى
سوارى شتابنده چون آتشى
ز سر تا قدم زير آهن نهان
به سختى و آهن دلى چون جهان
مبارز طلب کرد چون پيل مست
کسى کامد از پاى پيلان نرست
دليران از و بد دلى يافتند
سر از پنجه شير برتافتند
پس از ساعتى تند شيرى سياه
برون آمد از پره قلب گاه
بر اسبى بخارى به بالاى پيل
خروشان و جوشانتر از رود نيل
به ايلاقى اهرمن روى گفت
که آمد برون آفتاب از نهفت
منم جام بر دست چون ساقيان
نه از باده از خون ايلاقيان
نگفت اين و بر مرکب افشرد ران
برافراخت بازو به گرز گران
ز کوپال آن پيل جنگ آزماى
درآمد سر پيل پيکر ز پاى
شد ايلاقى از گرز پولاد پست
ز طوفان خونش زمين گشت مست
سوارى سرافرازتر زان گروه
بران کوهکن راند مانند کوه
به زخمى دگر با زمين پست شد
چنين چند گردنکش از دست شد
سرانجام کار آن سر انداختن
غروريش داد از سر افراختن
ز پولاد در عان الماس تيغ
بسى کشت و هم کشته شد اى دريغ
ز پيشين گهان تا نمازى دگر
به ميدان نشد رزمسازى دگر
دگر باره خون در جگر جوش زد
قضا را قدر بر بناگوش زد
ز روسى سوارى درآمد چوپيل
رخى چون به قم چشمهائى چو نيل
برون خواست از روميان هم نبرد
همى کرد مردمى همى کشت مرد
بدين گونه خيلى به خون در کشيد
تنى چند را جان ز تن برکشيد
ز بس کشتن مرد جنگ آزماى
نيامد کسيرا سوى جنگ راى
چو روسى به رومى چنان دست يافت
ز کوپال خود پيل را پست يافت
همى گشت پولاد هندى به مشت
تنى چند رومى و چينى بکشت
چو بالاى نيزه درازى گرفت
دران معرکه نيزه بازى گرفت
ز پهلوى لشگرگه شهريار
برون راند مرکب يکى شهسوار
نه اسبى عقابى برانگيخته
نه تيغى نهنگى درآويخته
حرير تنش در کژاکند زرد
کلاهى ز پولاد چون لاجورد
به ميدان درآمد چو عفريت مست
يکى حربه چار پهلو به دست
طريدى برآورد و با روس گفت
که خواهى همين لحظه در خاک خفت
زريوند مازندرانى منم
که بازى بود جنگ اهريمنم
چو روسى درو ديد و در پيکرش
ز صفرا به گشتن درآمد سرش
شد آگه که در گشت ناورد او
نباشد چو او مرد و هم مرد او
عنان سوى لشگرگه خويش داد
هزيمت همى رفت چون تندباد
رها کرد حربه سوار دلير
پس پشت آن پشت بر کرده شير
گريزنده را حربه خاريد پشت
برون شد ز سينه سنان چار مشت
ز تيزى که شد مرکب بادپاى
رساند آن تن سفته را باز جاى
چو ديدند کان اژدهاى نبرد
صليبى کند صلب مردان مرد
بر او خويش و بيگانه بشتافتند
صليبى شده کشته اى يافتند
عنانها فرو بسته شد پيش و پس
ز پرطاس روسى نجنبيد کس
چو لشگر شد از صبر کردن ستوه
برون رفت روسى چو يکباره کوه
ز خويشان قنطال کوپال نام
گو پيلتن کرد بر وى خرام
دو شمشير زن درهم آويختند
ز هر سوى شمشيرى انگيختند
سرانجام کوشش زريوند گرد
به يک زخم جان ستيزنده برد
چنين تاز روسان گردن گراى
درآورد هفتاد تن را ز پاى
برآشفت قنطال از آن شير تند
که پاى سپه ديد ازان کار کند
بپوشيد جوشن برافراخت ترگ
چو سروى که تيغش بود بار و برگ
درآمد به زين چون يکى اژدها
سر بارگى کرد بر وى رها
زريوند چون ديد کامد هژبر
بغريد مانند غرنده ابر
کشيدند بر يکدگر تيغ تيز
ز گرمى شده چون فلک گرم خيز
دو پره چو پرگار مرکز نورد
يکى دير جنبش يکى زود گرد
بسى گرد برگرد تاختند
بسى زخم چون آتش انداختند
نمى شد يکى بر يکى کامگار
ز پيشين درآمد به شب کارزار
هم آخر يکى تيغ زد شاه روس
بر آن مرد آراسته چون عروس
درآوردش از زين زر سوى خاک
برآورد از آن شير شرزه هلاک
کشنده چو بر خصم خود کام يافت
به شادى سوى لشگر خود شتافت
جهاندار ازان کار شد تنگدل
که سالار گيلى درآمد به گل
بفرمود بر ساختن کار او
به شرطى که باشد سزاوار او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید