در مدح دستور جلال الدين عمر

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى چو عقل اول از آلايش نقصان برى
چون سپهرت بر جهان از بدو فطرت برترى
مسند تست آن کزو عالى نسب شد کبريا
پايه تست آن کزو ثابت قدم شد مهترى
سايه و خورشيد نتوانند پيمودن تمام
گر ز جاه خويش در عالم بساطى گسترى
تا تو باشى مشترى را صدر و مسند کى رسد
گر دوات زر شود خورشيد پيش مشترى
تو در آن جمع بدين منصب رسيدستى کزو
ماه با پيکى برون شد زهره با خنياگرى
باز پس ماند ز همراهيت اگر آصف بود
کاروانى کى رسد هرگز به گرد لشکرى
آصف ار آن ملک را ضبط آنچنان کردى به راى
گم کجا کردى سليمان مدتى انگشترى
فرق باشد خاصه اندر جلوه گاه اعتبار
آخر از نقش الهى تا به نقش آزرى
آن شنيدستى که روزى کلکت از روى عتاب
آنکه بى تمکين او نايد ز افسر افسرى
گفت نيلوفر چو کلک از آب سر بيرون کشد
کيست او تا پيش کلک اندر سرش افتد سرى
آفتاب از بيم آن کين جرم را نسبت بدوست
همچو کلکت زرد شد بر گنبد نيلوفرى
گر نفاذ ديو بندت باس آهن بشکند
درع داودى کند در دستها زين پس پرى
اى به جايى در خداوندى کز آنسو جاى نيست
مى توانى چون همى از آفرينش بگذرى
بر بساط بارگاهت جاى مى جست آفتاب
چرخ گفتش خويش را چند بر جايى برى
باد را هردم بساطت گويد اى بيهوده رو
عرش دارى زير پاهان تا به غفلت نسپرى
در چنين حضرت که از فرط تحير گم شود
سمت وزن و قافيت بر بونواس و بحترى
از قصور مايه يا از قلت سرمايه دان
گر تحاشى مى کند از خدمت تو انورى
تو خود انصافش بده در بارگاه آفتاب
هيچکس خفاش را گويد چرا مى ننگرى
گر خلافى رفتش اندر وعده روزى درگذار
مشمر از عصيان و خود دانم ز خدمت بشمرى
ور ز روى بندگى ترتيب نظمى مى کند
تا ازو روزى چنان کز بندگان ياد آورى
عقل فتوى مى دهد کين يک تجاوز جايزست
ورنه حسان کيست خود در معرض پيغمبرى
راستى به، طوطيان خطه اسلام را
با وجودت خامشى دانى چه باشد کافرى
نيست مطلوبش مواجب زانکه در هر نوبتى
بى تقاضا خود خداوندا نه آن غم مى خورى
اندرين نوبت خرد تهديد مى کردش که هان
جاى مى بين حاصلت زيفست و ناقد جوهرى
عشق گفت اى انورى دانى چه منيوش اين سخن
شاعرى سودا مپز رو ساحرى کن ساحرى
ليکن ار انصاف خواهى هيچ حاجت نيستت
تا طريق فرخى گويى و طرز عنصرى
چون بگفتى صدر دنيا صاحب عادل عمر
مدح کلى گفته شد ديگر چه معنى پرورى
سايه او بس ترا بر سر که اندر ضمن او
نوربخش اختران ننهاد جز نيک اخترى
چاکر او باش آيا گر مسلم گرددت
بس خداوندى که بر اقران کنى زان چاکرى
تا بود در کارگاه عالم کون و فساد
چار ارکان را بهم گه صلح و گاهى داورى
بسته بادا بر چهار ارکان به مسمار دوام
دور عمرت زانکه عالم را تو رکن ديگرى
پايه گردون مسلم دور گردون زيردست
سايه سلطان مربى حفظ يزدان بر سرى
از جهان برخور بدان منگر که در خورد تو نيست
نيست او در خورد تو ليکن تو او را درخورى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید