از دوستى قدرى ارزن براى فاخته خواسته

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى هماى همتت سر بر سپهر افراخته
کس چو سيمرغت نظيرى در جهان نشناخته
دور بين چون کرکس و خصم افکنى همچون عقاب
باز هنگام هنر گردن چو باز افراخته
طوطيان نظم کلام و بلبلان زير نوا
جز به ياد مجلست نا داده و ننواخته
بخت بيدارت خروسان سحرگه خيز را
از پگه خيزى که هست از چشم صبح انداخته
تا به تاج هدهد و طاوس در کين عدوت
نيزهاى پر ز دست و تيغهاى آخته
قهر شاهين انتقامت اخگر دل در برش
چون در امعاء شترمرغ از اسف بگداخته
نيک پى آن بنده ات اى بندگانت نيک پى
از تجملها به کف کردست جفتى فاخته
طوق قمرى بر قفا خون تذرو اندر دو چشم
با چنين فر و بها دلها ز غم پرداخته
نرد زيب از کبک و تيهو برده پس بى اختيار
مانده اندر ششدر حبس قفس ناباخته
هريکى را همچو لقلق مار بايد صعوه کرم
سوى آب و دانه بينى دايم اندر تاخته
چون حواصل هيچ سيرى مى ندانند از علف
وين غلامک وجه بنجشکى ندارد ساخته
مکرمت کن پاره اى ارزن فرستش کز شره
چون دو زاغند اين دو شهرآشوب کشور تاخته



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید