در تهنيت عيد و مدح صاحب ناصرالدين طاهر

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى سراپرده سپيد و سياه
اى بلند آفتاب و والا ماه
شعله صبح روزگار دو رنگ
در زد آتش به آسمان دوتاه
از افق برکشيد شير علم
در جهان اوفتاد شور سپاه
هين که برکرد مرغ و ماهى را
شغب از خوابگاه و خلوتگاه
شد يکى را سبک عنان شتاب
ديگرى را گران رکاب شناه
اى بخار بحار کله ببند
وى عروس بهار حله بخواه
اى مرصع دوات و مصرى کلک
وى همايون بساط و ميمون گاه
روز عيدست و تهنيت شرطست
عيد را تهنيت کنند به گاه
به ملاقات بزم صاحب عصر
به زمين بوس صدر ثانى شاه
ناصرالدين که نوک خامه اوست
چهره پرداز نصر دين اله
طاهربن المظفر آنکه ظفر
جز پى رايتش نداند راه
آنکه در زير سايه عدلش
طاعت کهربا ندارد کاه
وانکه در جنب سايه قدرش
خواجه اختران نجويد جاه
وانکه او يونس است و گردون حوت
وانکه او يوسف است و گيتى چاه
راى او را مگر ملاقاتى
خواست افتاد با فلک ناگاه
اتفاقا به وجه گستاخى
سوى او آفتاب کرد نگاه
هرچه اين مى گشاد بند قبا
آن فرو مى کشيد پر کلاه
اى غلامت به طبع بى اجبار
وى مطيعت به طوع بى اکراه
هرچه در زير دور چرخ کبود
هرچه بر پشت جرم خاک سياه
قدرتت گشته در ازاء قدر
حمله شير و حيله روباه
دست عدلى دراز کردستى
هم به پاداش و هم به بادافراه
که نه بس روزگار مى بايد
اى قضاه قهر روزگار پناه
تا کنى از تصرفات زمين
دست تاثير آسمان کوتاه
عدل دايم بود گواه دوام
بر دوام تو عدل تست گواه
فتنه در عهد حزم تو نزدست
يک نفس خالى از دوکار آگاه
دهر در دور دست تو نگذاشت
هفت اقليم را دو حاجت خواه
دست تو فتح باب بارانيست
که برآرد ز شوره مهر گياه
اى خلايق به جمله جزو و توکل
و آفرينش همه پياده تو شاه
نه خدايى و داشتست خداى
جاودانت از شريک و شبه نگاه
شبهت از خواب و آب و آينه خاست
ورنه آزاد بودى از اشباه
زين فراتر نمى توانم شد
خاطرم تيره شد دماغ تباه
عاجزم در ثناى تو عاجز
آه اگر همچنين بمانم آه
يک دليرى کنم قرينه شرک
نکنم لا اله الا الله
تاکه ذکر گناه و طاعت هست
سال و ماه اوفتاده در افواه
از مقامات بندگى خداى
هرچه جز طاعت تو باد گناه
سوى تدبير تو نوشته قضا
گاه تقدير عبده و فداه
همتت ملک بخش و ملک ستان
دولتت دوستکام و دشمن کاه
يک نفس حاسدان بى نفست
برنياورده جز که وا اسفاه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید