در ستايش اسب صاحب ناصر الدين و تخلص به مدح او

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى زرين نعل آهنين سم
اى سوسن گوش خيزران دم
اى باد صبا گرفته در گل
با آتش تو چو ساق هيزم
سير تو به گرد خط ناورد
چون گرد سپهر سير انجم
بر دامن کسوت بهيمه ات
بربسته قضا خواص مردم
با نرمى حشوهاى شانه ات
برکنده قدر بروت قاقم
ره گم نکنى و در تحرک
چون گوى ز پاى سر کنى گم
مضطر نشوى ز بستن نعل
دردى ندهى ز اول خم
وقت جو اگر ز عجلت طبع
بر گوشه آسمان زنى سم
از بهر قضيم تو شود جو
در سنبله سپهر گندم
در خدمت داغ و طوق صاحب
بس تجربهات بى تعلم
آن عالم کبريا که عامست
چون رحمت ايزدش ترحم
وهم از پى کبرياش مى رفت
تا غايت اين رونده طارم
چون عاجز شد به طيره برگشت
يعنى که نمى کنم تبرم
زان پس خبرش نيافت آرى
آنجا که برد پى تسنم
اى پايه کبريات فارغ
از ننگ تصرف توهم
اى حکم ترا قضا پياپى
وى امر ترا قدر دمادم
صدر تو به پايه تخت جمشيد
اسب تو به سايه رخش رستم
با راى تو ذره ايست خورشيد
با طبع تو قطره ايست قلزم
گردون به سر تو خورد سوگند
سر سبزى يافت از تراکم
بيدار نشد سپيده دم تاش
راى تو نگفت لاتنم قم
فرمان ترا که باد نافذ
جايز شده بر قضا تقدم
عهد تو و در زمانه تقديم
آب آمده وانگهى تيمم
با دست تو از ترشح ابر
دايم لب برق با تبسم
از لطف تو زاده نوش زنبور
وز عنف تو رسته نيش کژدم
فتنه نکند همى تجاسر
تا عدل تو مى کند تجشم
از جمله کاينات کانست
کز دست تو مى کند تظلم
خالى نگذاشتست هرگز
اى عزم تو خالى از تلعثم
مدح تو ضميرى از تفکر
شکر تو زبانى از ترنم
تا شکر مزيد نعمت آرد
بادى همه ساله در تنعم
تا حکم نه آسمان روانست
بر هفت زمين ترا تحکم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید