در مدح صدرالزمان علاء الدين محمود خراسانى

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
باد شبگيرى نسيم آورد باز از جويبار
ابر آذارى علم افراشت باز از کوهسار
اين چو پيکان بشارت بر، شتابان در هوا
وان چو پيلان جواهرکش خرامان در قطار
گه معطر خاک دشت از باد کافورى نسيم
گه مرصع سنگ کوه از ابر مرواريدبار
بوى خاک از نرگس و سوسن چو مشک تبتى
روى باغ از لاله و نسرين چو نقش قندهار
مرحبا بويى که عطارش نباشد در ميان
حبذا نقشى که نقاشش نباشد آشکار
ابر اگر عاشق نشد چون من چرا گريد همى
باد اگر شيدا نشد چون من چرا شد بى قرار
مست اگر بلبل شدست از خوردن مل پس چراست
چهره گل با فروغ و چشم نرگس پر خمار
رونق بازار بت رويان بشد زيرا که بود
بوى خطشان گلستان و رنگ رخشان لاله زار
باده خور چون لاله و گل زانکه اندر کوه و دشت
لاله مى رويد ز خارا گل همى رويد ز خار
باده خوردن خوش بود بر گل به هنگام صبوح
توبه کردن بد بود خاصه در ايام بهار
بر گل سورى مى صافى حلالست و مباح
خاصه اندر مجلس صدر جهان فخر کبار
مجلس عالى علاء الدين که از دست سخاش
زر ز کان خواهد امان و در ز دريا زينهار
عالم علم و سپهر جود محمود آنکه هست
افتخار روزگار و اختيار شهريار
دست جود آسمان از دست جودش مايه خواه
نقد جاه اختران بر سنگ قدرش کم عيار
عقل پروردست گويى روح او را در ازل
روح پروردست گويى شخص او را برکنار
راست کارى پيشه کردست از براى آنکه نيست
در قيامت هيچکس جز راستکاران رستگار
کى شود عالم از او خالى که از بهر بقاش
کرد ايزد روز مولودش فنا را سنگسار
زاب و آتش برد روح و راى او پاکى و نور
چون ز باد و خاک طبع و حلم او لطف و وقار
خواستند از حلم و راى او زمين و آسمان
هريکى در خورد خود چيزى ز روى افتخار
خود او چون زان سؤال آگه شد اندر حال داد
کوه اين را خلعت و خورشيد آنرا يادگار
ابر جودش گر به نيسان قطره بارد بر زمين
تا قيامت با درم آيد برون دست چنار
اى به جنب همت تو پايه اجرام پست
وى به پيش طلعت تو چشمه خورشيد تار
دارد از لطف تو برجيس و ز قهر تو زحل
اين سعادت مستفاد و آن نحوست مستعار
در پناه درگه اقبال و بام قدرتست
هفت کوکب در مسير و نه سپهر اندر مدار
ورکسى گويد نشايد بود گويم پس چراست
اين نه آنرا پاسبان وان هفت اين را پرده دار
فضل يزدان هست سال و مه يسارت را يمين
راى سلطان هست روز و شب يمينت را يسار
هر لباسى کز شرف پوشيد شخص دولتت
رفعتش بودست پود و عصمتش بودست تار
گر شود در سنگ پنهان دشمنت همچون کشف
ور شود در خاک متوارى حسودت همچو مار
حزم تو آنرا چو ناقه آورد بيرون ز سنگ
چو عزيمت هيبت و خشمت برآرد زان دمار
هست مضمر گويى اندر طاعت و عصيان تو
نام و ننگ و خير و شر و لطف و قهر و فخر و عار
مادحت را گر معانى سست و الفاظ ابترست
زاهل معنى لاجرم کس نيست او را خواستار
هرکه در بند صور ماند به معنى کى رسد
مرد کو صورت پرست آمد بود معنى گذار
ليک ار يک روز بر درگاه تو باشد به پاى
پايگاهى يابد از اقران فزون در روزگار
طبع گنگش بى زبان گويا شود چون کلک تو
گرچه کلک تو کمر بندد به پيشت بنده وار
گرچه نزد هيچ ديار اين زمان مقبول نيست
گردد از تعريف تو صاحب قبول اين ديار
سغبه او باشد امروز آنکه منکر بود دى
طاعت او دارد امسال آنکه عصيان داشت پار
تا زند باد خزان بر شاخها زر و درم
تا کند باد صبا در باغها نقش و نگار
شاخ اقبالت چو باغ از ابر نيسان باد سبز
شخص بدخواهت چو برگ از باد دى زرد و نزار
چهره بدخواهت از انده چو آبى باد زرد
سينه بد گوت پر خون از تفکر چون انار
شادمان در دولت عالى و جاه بى کران
کامران از نعمت باقى و عمر بى کنار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید