شماره ٧٣٩: بيا که مجلس عشق است و طالع مسعود

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بيا که مجلس عشق است و طالع مسعود
بيا که نوبت وصل است و وقت گفت و شنود
بيا که مطرب عشاق ساز ما بنواخت
بيا که ساقى وحدت سر سبو بگشود
بيا و جان عزيزت بيار در مجلس
که نقل مجلس ما غير جان نخواهد بود
بيا و کشته ما باش تا شوى زنده
بيا و بنده ما باش و خواجه مودود
بيا و جبه و دستار عقل را بفروش
که پير ميکده عشق اين چنين فرمود
بيا که از لب ساغر حيات مى ريزد
بيا که از دم مطرب همى بسوزد عود
رسيد عشق ز خمخانه قدم سرمست
به يک کرشمه دل از دست عالمى بربود
کشيده بر کتب دل که ما محب توايم
نوشته بر ورق جان که اى مرا مقصود
بيا که مير خرابات نعمت الله است
بيا که اول صبح است و عاقبت محمود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید