شماره ٧٣٤: جيب شب آفتاب چون بگشود

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
جيب شب آفتاب چون بگشود
از گريبان روز رو بنمود
شب امکان خيال بود و نماند
هست روز وجوب و خواهد بود
غير او نيست ور تو گوئى هست
او بخود ديگران به او موجود
عقل چون شب برفت و عشق آمد
خاطر ما ازين و آن آسود
يک حقيقت که آدمى خوانند
گه اياز است به نام و گه محمود
عالمى را به رقص آورده
قول مستانه اى که او فرمود
نعمت الله گرد نقطه دل
همچو پرگار دايره پيمود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید