خوش بود گر اين دوئى يکتا شود
آفتاب حسن او پيدا شود
غير نور او نيايد در نظر
چشم ما از نور او بينا شود
آب چشم ما به هر سو شد روان
آيد آن روزى که او دريا شود
بحر مى گويد به آواز بلند
آنکه او از ماست با مأوا شود
عارفى کز هر دو عالم بگذرد
بر در يکتاى بى همتا شود
در خرابات مغان رندى که شد
عاقبت سر دفتر غوغا شود
هر که بوسد آن لب شيرين او
همچو سيد لاجرم گويا شود