نور روى او به چشم ما نمود
هر چه ما ديديم غير او نبود
گفت و گوى ما خيالى بيش نيست
خود سخن فرمود و هم از خود شنود
در حجاب عالمى درمانده اى
آنچنان گيرش که عالم خود نبود
جود او داده به اين و آن وجود
ورنه بيجودش ندارد کس وجود
بر در ميخانه مست افتاده ايم
سر به پاى خم نهاده در سجود
آتش عشقش دلم در بر بسوخت
عالمى خوش بود شده زين بوى عود
گر در غيرى به ما در بسته شد
نعمت الله خوش درى بر ما گشود